شهادت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن (ع)و امام رضا (ع)




شهادت جانسوز پیامبر اکرم (ص) و امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) تسلیت

در سيره عملى پيامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نيك و زيبا وجوددارد كه هر كدام نشانگر قطره‏اى از اقيانوس عظيم حسن خلق آن‏ حضرت است، همان گونه كه خداوند با تعبير «و انك لعلى خلق ‏عظيم; و همانا تو اخلاق عظيم و برجسته ‏اى دارى‏» به اين مطلب‏ اشاره فرموده است.
نظر شما را به چند نمونه از آن‏ها جلب‏ مى‏ كنيم:

1- عدى بن حاتم مى‏گويد: «هنگامى كه خواهرم سفانه به اسارت‏ سپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گريختم، پس از مدتى خواهرم‏ با كمال وقار و متانت ‏به شام آمد و مرا در مورد اين كه‏ گريخته‏ ام و او را تنها گذاشتم سرزنش كرد، عذرخواهى كردم، پس ‏از چند روزى از او كه بانويى خردمند و هوشيار بود، پرسيدم:«اين مرد (پيامبر اسلام) را چگونه ديدى؟» گفت: «سوگند به‏ خدا او را در مردى شكوهمند يافتم، سزاوار است كه به اوبپيوندى كه در اين صورت به جهانى از عزت و عظمت پيوسته ‏اى‏».
با خود گفتم به راستى كه نظريه صحيح همين است، به عنوان پذيرش‏ اسلام، به مدينه سفر كردم، پيامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا به ‏محضرش رسيدم، سلام كردم، جواب سلامم را داد و پرسيد:كيستى؟ عرض كردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به‏ سوى خانه ‏اش برد، در مسير راه با اين كه مرا به خانه مى ‏برد،بانويى سالخورده و مستضعف با او ديدار كرد، اظهار نياز نمود،پيامبر (ص) به مدتى طولانى در آنجا توقف كرد و آن بانو را درمورد تامين نيازهايش راهنمايى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا اين شخص پادشاه نيست.»
سپس از آن جا گذشتيم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پيامبر (ص) از من استقبال وپذيرايى گرمى نمود، زيراندازى كه از ليف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روى آن بنشين. گفتم: بلكه شما بر آن ‏بنشينيد. فرمود: نه، شما بر آن بنشين، خود آن حضرت بر روى‏زمين نشست، با خود گفتم: اين نيز نشانه ديگر كه آن حضرت،پادشاه نيست. سپس مطلبى از دينم را كه راز پوشيده بود بيان ‏فرمود، دريافتم كه او بر رازها آگاهى دارد، و فهميدم كه‏ پيامبر مرسل مى ‏باشد، بيانات و پيشگوييها و مهربانى ‏هايش مراشيفته‏ اش كرده و همانجا مسلمان شدم.


2- در جنگ خيبر كه با حضور شخص پيامبر (ص) در سال هفتم هجرت‏ رخ داد، پس از پيروزى سپاه اسلام بر سپاه كفر، جمعى از يهوديان ‏به اسارت سپاه اسلام درآمدند، يكى از اسيران، صفيه دختر حى بن‏ اخطب (دانشمند سرشناس يهود) بود.بلال حبشى، صفيه را به همراه زنى ديگر به اسارت گرفت و آن‏ها رابه حضور پيامبر (ص) آورد، ولى هنگام آوردن آن‏ها اصول اخلاقى رارعايت نكرد، و آن‏ها را از كنار جناز  و صورتش را خراشيد، و خاك بر سر خود ريخت، و سخت‏ گريه كرد.
هنگامى كه بلال آنها را نزد پيامبر (ص) آورد،پيامبر (ص) از صفيه پرسيد: «چرا صورتت را خراشيده‏اى و اين‏گونه خاك‏ آلود و افسرده هستى؟! » صفيه ماجراى عبورش از كنارجنازه ‏ها را بيان كرد، رسول اكرم (ص) از رفتار غير انسانى و خلاف‏ اخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت‏ شده و بلال را سرزنش كرده و فرمود: «ا نزعت منك الرحمة يا بلال حيث تمر بامراتين على قتلى‏رجالهما; اى بلال! آيا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت‏بربسته كه آن‏ها را از كنار كشته‏شدگانشان عبور مى‏دهى؟! چرابى ‏رحمى كردى؟
جالب اين كه پيامبر اكرم (ص) براى جبران رنج‏ها و ناراحتى ‏هاى‏صفيه، با او ازدواج كرد، سپس او را آزاد، و بار ديگر باپيش ‏نهاد صفيه با او ازدواج نمود و به اين ترتيب، ناراحتى ‏هاى اورا به طور كلى از قلبش زدود. 
3- در ماجراى جنگ حنين كه در سال هشتم هجرت رخ داد، شيماءدختر حليمه كه خواهر رضاعى پيامبر (ص) بود، با جمعى از دودمانش ‏به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پيامبر (ص) هنگامى كه شيماء را درميان اسيران ديد، به ياد محبت‏هاى او و مادرش در دوران‏ شيرخوارگى، احترام و محبت‏ شايانى به شيماء كرد. پيش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمين گستراند، و شيماء را روى آن‏ نشانيد، و با مهربانى مخصوصى از او احوال‏پرسى كرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستى كه در روزگار شيرخوارگى به من محبت‏ كردى…» (با اين كه از آن زمان حدود شصت ‏سال گذشته بود).
شيماء از پيامبر (ص) تقاضا كرد، تا اسيران طايفه ‏اش را آزادسازد، پیامبر (ص) به او فرمود:«من سهميه خودمرا بخشيدم،و در مورد سهميه ساير مسلمانان،به تو پيشنهاد می ‏كنم كه بعد از نماز ظهر برخيز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسيله خود قرار بده تا آنها نيز سهميه خودرا ببخشند.
شيماء همين كار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نيز به‏ پيروى از پيامبر (ص) سهميه خود را بخشيديم.»
سيره‏ نويس معروف‏ ابن هشام مى ‏نويسد: «پيامبر (ص) به شيماء فرمود: اگر بخواهى باكمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى كن، و اگر دوست‏دارى تو را از نعمت‏ها بهره‏ مند مى‏سازم و به سلامتى به سوى قوم ‏خود بازگرد؟» شيماء گفت: مى ‏خواهم به سوى قوم خود بازگردم.پيامبر (ص) يك غلام و يك كنيز به او بخشيد و اين دو با هم ‏ازدواج كردند، و به عنوان خدمتكار خانه شيماء به زندگى خودادامه دادند

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.