اخلاق محمدی

مهربانى و اخلاق نيكوى پيامبر (ص) در حدى بود كه امام صادق (ع)فرمود:روزى رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعت‏  خواند، مردم بسيارى به‏ او اقتدا كردند، ولى آن‏ها ناگاه ديدند آن حضرت بر خلاف معمول ‏دو ركعت آخر نماز را با شتاب تمام كرد (مردم از خود مى‏ پرسيدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده كه پيامبر (ص)نمازش را با شتاب تمام كرد؟!) پس از نماز از پيامبر (ص)پرسيدند: «مگر چه شده؟ كه شما اين گونه نماز را (با حذف‏ مستحبات) به پايان بردى؟» پيامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبى; آيا شما صداى گريه كودك رانشنيديد؟» معلوم شد كه كودكى در چند قدمى محل نمازگزاران‏ گريه مى ‏كرده، و كسى نبود كه او را آرام كند، صداى گريه او دل‏ مهربان پيامبر (ص) را به درد آورد، از اين رو نماز را با شتاب تمام كرد، تا كودك را از آن وضع بيرون آورده، و نوازش نمايد.

*- عبد الله بن سلام از يهوديان عصر پيامبر (ص) بود، عواملى ازجمله جاذبه‏ هاى اخلاق پيامبر (ص) موجب شد كه اسلام را پذيرفت و رسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از يهوديان به نام‏«زيد بن شعبه‏» داشت، عبدالله پس از پذيرش اسلام همواره زيدرا به اسلام دعوت مى ‏كرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرح‏ مى ‏داد بلكه به اسلام گرويده شود، ولى زيد هم چنان بر يهود ی ‏بودن خود پافشارى مى ‏كرد و مسلمان نم ى‏شد.
عبدالله مى ‏گويد: روزى ‏به مسجدالنبى رفتم ناگاه ديدم، زيد در صف نماز مسلمانان نشسته ‏و مسلمان شده است، بسيار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسيدم «علت‏ مسلمان شدنت چه بوده است؟» زيد گفت: تنها در خانه‏ ام نشسته ‏بودم و كتاب آسمانى تورات را  مى ‏خواندم، وقتى كه به آياتى كه‏ در مورد اوصاف محمد (ص) بود رسيدم، با ژرف‏ انديشى آن را خواندم ‏و ويژگى هاى محمد (ص) را كه در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است كه نزد محمد (ص) روم و او رابيازمايم، و بنگرم كه آيا او داراى آن ويژگى ‏ها كه يكى از آنها«حلم و خويشتن‏دارى‏» بود هست‏ يا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حركات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقيق خود قراردادم، همه آن ويژگى ‏ها را در وجود او يافتم، با خود گفتم تنهايك ويژگى مانده است، بايد در اين مورد نيز به كند و كاو خودادامه دهم، آن ويژگى حلم و خويشتن‏دارى او بود، چرا كه درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلان‏ هرچه به او جفا كنند، از او جز حلم و خويشتن‏دارى نبينند.»
روزى براى يافتن اين نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،ديدم عرب باديه‏ نشينى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى كه ‏محمد (ص) را ديد، پياده شد و گفت: «من از ميان فلان قبيله به ‏اينجا آمده‏ ام، خشكسالى و قحطى باعث ‏شده كه همه گرفتار فقر ونادارى شده‏ ايم، مردم آن قبيله مسلمان هستند، و آهى در بساط ندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مى‏ كنند، و اميد آن رادارند كه به آنها احسان كنى.»
محمد (ص) به حضرت على (ع)فرمود:آيا از فلان وجوه چيزى نزد تومانده است؟ حضرت على (ع) گفت: نه،پيامبر (ص) حيران و غمگين شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض‏ كردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خريد و فروش سلف كنم،اكنون فلان مبلغ به تو مى‏ دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهى، آن حضرت پيشنهاد مرا پذيرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب باديه ‏نشين داد.
من‏هم چنان در انتظار بودم تا اين كه هفت روز به فصل چيدن خرمامانده بود، در اين ايام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص)را ديدم كه در مراسم تشييع جنازه شخصى حركت مى‏ك رد، سپس درسايه درختى نشست و هر كدام از يارانش در گوشه ‏اى نشستند، من‏ گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گريبانش را گرفتم و گفتم:«اى پسر ابو طالب! من شما را خوب مى ‏شناسم كه مال مردم رامى‏ گيريد و در بازگرداندن آن كوتاهى و سستى مى‏ كنيد، آيا مى ‏دانى‏كه چند روزى به آخر مدت مهلت ‏بيشتر نمانده است؟»
من با كمال‏ بى‏ پروايى اين گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار كردم (با اين كه‏ چند روزى به آخر مدت مهلت باقى مانده بود ناگاه از پشت‏ سر آن‏حضرت، صداى خشنى شنيدم، عمر بن خطاب را ديدم كه شمشيرش را ازنيام بركشيده ، به من رو كرد و گفت: «اى سگ! دور باش.» عمرخواست ‏باشمشير به من حمله كند، محمد (ص) از او جلوگيرى كرد وفرمود:«نيازى به اين گونه پرخاش‏گرى نيست، بايد او (زيد) را به حلم ‏و حوصله سفارش كرد، آن گاه به عمر فرمود:«برو از فلان خرمافلان مقدار به زيد بده.»
عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بيست پيمانه ديگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: اين زيادى چيست؟ گفت:چه كنم حلم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهيب وفرياد خشن من آزرده شدى،محمد (ص) به من دستور داد اين زيادى‏را به تو دهم، تا از تو دلجويى شود، و خوشنودى تو به دست آيد.
هنگامى كه آن اخلاق نيك و حلم عظيم محمد (ص) را ديدم مجذوب اسلام ‏و اخلاق زيباى محمد (ص) شدم، و گواهى به يكتايى خدا، و رسالت ‏محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.