#حیا، مانع پیشرفت!

گفت: بابا در این دور و زمانه، دیگر حیا به کار نمی‌آید!
گفتم: چطور؟
گفت: زن براى این‌ که پیشرفت بکند، باید حیا را کنار بگذارد تا راه پیشرفت برای او هموار شود.
گفتم: البته چنین نیست؛ چرا که بانوان زیادى در طول تاریخ ظاهر شدند که در عین حفظ حیاى خود نه تنها پیشرفت مادى داشته‌اند بلکه پیشرفت معنوی انسانی بالایی داشتند.
سپس ادامه دادم و گفتم: که حیا برای هر کسی زیبا است حتی برای مردان ولی وجود حیا در بانوان زیبایی ویژه‌ای به آنان می‌دهد و زندگی خانواده را مستحکم‌تر می‌کند.


#احسن_الحال

#خوبیهای_نادان

?امام صادق (ع):

?من أخلاقِ الجاهِلِ الإجابَةُ قَبلَ أنْ يَسمَعَ

?يكى از خويهاى نادان اين است كه قبل از شنيدن[مطلب] پاسخ مى دهد

?ميزان الحكمه ج2 ص353

#حدیث

#خوشحال_باشم_یاناراحت...

به پایانه کاظمین رسیده بودیم، منتظر ماشین سامرا بودیم، اما هیچ وسیله ای برای سامرا نبود.
راننده تاکسی به شوهرم گفت:سید الان مقاومه بین داعش و حشدالشعبی.

همون موقع درگیری بود اما به هر حال با یک ماشین رفتیم.
نزدیک سامرا مراقبت ها بسیار شدید شده بود. وقتی رسیدیم هنوز دود باروت توی هوا حس میشد.

سربازهای عراقی با عجله اضطراب زیاد ما رو به داخل حرم فرستادند.
اون شب به طرز عجیبی غربت اهل بیت علیهم السلام رو احساس کردم.

الا‌ن بعداز گذشت قرنها هنوز امامان عزیزم در حصر پلیدترین انسانها گرفتار هستند.
انگار تاریخ تکرار میشه و غربت عسکریین علیهماالسلام پایانی نداره.

همش به یاد سربازهایی بودم که قبل از اومدن ما شهید شده بودند.
اما وقتی وارد حرم شدم انگار همه غصه های دنیا از یادم رفت.
بعد از نماز مغرب طولی نکشید که حرم کاملا خالی شد.
همه به سرداب یعنی همون منزل امام هادی علیه السلام برای استراحت رفته بودند.
اون شب رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ،من بودم و ضریح عسکریین علیهماالسلام.

مونده بودم خوشحال باشم یا ناراحت؟ خوشحال به خاطر اینکه یه دل سیر عزیزانم رو زیارت میکنم و ناراحت از غریبی اونها و خالی بودن حرمشون.

به امید روزی که نور چشم اهل بیت علیهم السلام ظهور کنند و این غم ها و غربت های شیعه برای همیشه به عزت و سرافرازی تبدیل بشه.

#دلنوشته طلاب

قشنگترین پست در فضای مجازی....

سلام خــــــــــــــــــــــــــــــدا…
ممنون که تو تمام این مدتی که قوانینت را زیر پا گذاشتیم باز هم مارا از گروهت Delete نکردی….!

ببخشید که پستایی که برامون نازل کردی را اصلا نخوندیم …
ببخشید که هر شب تا نزدیکای صبح با همه چت کردیم وقتی نوبت چت کردن با تو شد خواب موندیم …
ببخشید که پایه ی لایک همه شدیم الا تو …

اصــــــــــلا میام تو pv ….

خدا جوووون ؟ هستی ؟

باهام قهری ؟

آه … پس چرا Read نمیشه

نکنه سرت شلوغه ؟!؟

مثل اون شبایی که من سرم گرم دیگران بود
چقدر بهم پیام دادی

تلنگر زدی محل نذاشتم

نکنه بلاکم :(((

چندلحظه بعد خدا:دیدی دوباره برگشتی پیش خودم؟!؟
بیا بغلم بنده من…

عاشقتم خدا….

#حمایت_از_تولید_ملی

پدرم عادت داشت، هفته ای یک بار برای مامان ریحانه، گل می خرید. آن روز، روزش بود، پدرم باید با گل می آمد، مادرم هم خوشحال و آماده ی پذیرایی از بابا بود، تازه یک مناسبت مهم دیگر هم بود….
اما آن پنجشنبه عصر، پدرم به خانه برگشت، در حالی که خسته، ناراحت، درهم و دست خالی بود….

بهانه کوچکی پیش آمد و جر و بحث مفصلی بین پدر و مادرم درگرفت.
پدرم، مادرم را خیلی دوست داشت، آن روز هم نمی خواست مادرم بمیرد، فقط عصبانی شد و‌مادرم را هل داد و کف آشپزخانه جلوی چشمان من پر شد از خون سر مادر مهربانم، من آن روز فقط ۴سال داشتم…
مامان ریحانه ی من ۲۴ سال بیشتر نداشت که از پیشمان رفت…

فکر کن آن روز، همان روزی بود که کارگاه کفاشی ای که پدرم در آن کار میکرد، تعطیل شده بود، درست همان روزهایی که کفش چینی در بازار پر شده بود، درست در همان زمانی که تازه داشت مریضی مادربزرگم بهتر میشد، درست مثل امروزی بود، که تولدم بود، مثل امروزی بود که مادرم مرد و حالا ۱۲ سال بعد درست همان روزی است که پدرم با رضایت پدربزرگ از زندان آزاد شد…


حالا مادر بزرگ مرده است، پدرم معتاد و درهم شکسته است، من کسی را ندارم، من ۱۲ سال بی پدر و مادر بزرگ شده ام، ۱۲ سال که باید برای پدرم ناز میکرده ام، نکرده ام، ۱۲ سال چشم های رنگی من ، مدام گریه کرده است، ۱۲ سال من درس نخوانده ام… من حالا ۱۶ ساله شده ام…

پدرم از همین امروز رفته سرچهار راه به گدایی نشسته است، همین چند دقیقه پیش دیدم مرد میان سالی ۱۰۰۰ تومن به پدرم کمک کرد و رفت، من دختر کفاش بوده ام، برای همین به کفش هایش دقت کردم؛ چینی بود، از همان ها که ۱۲ سال پیش هم بود….

ای کاش آن مرد، ۱۲سال پیش از کارگاه پدرم کفش خریده بود، تا من ۱۲سال کنار مامان ریحانه و بابا حمیدم بودم، درس خوانده بودم، امروز خوشگل دختری شده بودم که به نوازش دست پدرم لابه لای موهای بلندم عادت کرده بودم، ای کاش امروز مجبور نبودم آرایش کرده از خانه بیرون بیایم!!


ای کاش مردم ایران عادت کرده بودند، صبح به صبح نیت می کردند برای سلامتی خانوادشان، ۱.۰۰۰ تومن کالای ایرانی بخرند، ای کاش اگر کیفیت محصول ایرانی هم فوق العاده نیست، آن میزان از کیفیت اش که ضعیف است را می گذاشتند پای حساب صدقه کارساز، صدقه ای که فقیر را به گدایی عادت نمی دهد، بلکه کار را در جامعه زیاد می کند، تا کسی بیکار نماند…

ولادت امام محمدباقر(علیه السلام) مبارک

نمادهای سفره هفت سین...

سین اول؛ سنجد

«سنجد» را به این نیت در سفره هفت سین می گذارند که هر کسی با خویشتن عهد کند، با آغاز سال جدید هر کاری را سنجیده انجام دهد؛ چرا که سنجد نماد سنجیده عمل کردن و نشانه گرایش به عقل است.

«سنجد» نماد فرزانگی و زایش میوه‌ای است که وقتی بارور می‌شود و بویش در فضا پراکنده می‌شود. پرورش دهنده قوای احساسی آدمی نیز هست. به همین دلیل برخی بر این باورند که سنجدی که سر سفره هفت سین گذاشته می‌شود، نماد عشق انسان‌ها به یکدیگر نیز است.

سین دوم؛ سیب

سیب، نماد سلامتی و زیبایی است و سیبی که سر سفره می گذارند، نشان از دوری از گزند و آسیب دارد. رسم است که سیب را مادر یا پدربزرگ خانواده سر سفره بگذارند؛ به این دلیل که همیشه بزرگترهای یک خانواده نگران سلامتی اعضای خانواده شان هستند.

سین سوم؛ سبزه

سبزه نشان از تولد دوباره، حیات دوباره و زایش و سبزی است. سر سفره گذاشتنش به این دلیل است که سال آینده سالی شاداب، سرسبز و خرم باشد. خود رنگ سبز هم ارتعاش افکار ما را موزون نگه می دارد و به ما آرامش می دهد.

سین چهارم؛ سمنو

سمنو نماد قدرت و سمبل خیر و برکت است. از آنجا که سمنو غذایی مقوی است که از گندم تهیه می شود و به آن غذای مرد آفرین می گویند و سرشار از ویتامین و مواد مغذی است؛ آن را به عنوان نماینده ای از صبر، عدالت، مقاومت و قدرت بر سفره می گذارند.

سین پنجم؛ سیر

سیر، گیاهی دارویی است و به عنوان ماده‌ای گندزدا به کار می رود و به دو دلیل سر سفره هفت سین گذاشته می شود، اول؛ نشان از تندرستی و میکروب زدایی دارد و دوم؛ برای رعایت حدود و مرزها سر سفره گذاشته می شود. سیر نماد مناعت طبع شناخته می شود؛ یعنی انسان همواره باید مناعت طبع پیشه کند. سیر نشانه قناعت و یادآوری سیر چشمی است.

سین ششم؛ سرکه

سرکه، نماد تسلیم و رضاست. از سرکه در ادبیات و تمثيل ایرانی در توصیف اضطراب و اشک و گریه استفاده می‌شود و مولانا از گریه و آزار با عنوان سرکه فشانی یاد می‌کند. سرکه سر سفره نوروزی ما را به پذیرش ناملایمات زندگی دعوت می کند.

سین هفتم؛ سماق

سماق که رنگ طلوع آفتاب است؛ سمبل صبر و بردباری است و مظهر طلوع و آغاز دوباره معنی می شود.

****

ساير وسايل سفره عيدانه؛

سکه: سکه، سین مدرن سفره هفت سین است و جزو هفت سین به حساب نمی آید؛ بعد‌ها به سفره اضافه شده است تا نمادی برای افزایش دارایی باشد.

قرآن کریم: قرآن را به نشانه توکل و توسل به خدای متعال بر سفره قرار می دهند و درخواست بهترین ها را از خالق خویش دارند.

آینه: آینه نماد روشنایی است و حتما باید بالای سفره جای گیرد.

ماهی: نماد زایش، تازگی، شادابی و تکاپو است.

شمع: مظهر فروغ و روشنایی است.

دلم نوشت تا برسد به دست عموی #شهیدم

#بسم_الله

آرام بغضش راشکست گریه کرد ،گفت وقتی جنازه اش راآوردند نتوانستم نعمتم رابشناسم خمپاره تمام صورتش رابرده بود
بادقت گفته هایش راتصور میکردم، نگاهش لحظه ای مکث داشت، اشک اجازه صحبت به اونمی داد، میان جملاتش گهگاهی خدارامیخواند، خواندنی که حکایت ازدلتنگیهایش میکرد و میگفت دنیا در برابر چشمهایم تیره شد زمانیکه فقط نعمتم را از جوراب های مجید برادرش که به پاداشت، شناختم.

آره پسرمن بود..
پسری که حتی باور نداشتنش در کودکی به خاطر تب و بیماری سختش ، مرا از خود بیخود میکرد، حالا چه آراااام خوابیده ?

و این لحظه چه مادرانه، با خود زیر لب، لالایی زمزمه میکرد: مادر به فدای صورت ماهت، جگر گوشه ی من،..

مگرخون پسرمن رنگین تر از خون سالار شهیدان و عزیزانش هست، یاسیدالشهدا پسرم به فدای تو و علی اکبر تو..

نمیدونم چی شد، بی اراده ازخود ?
تا به آن زمان انقدر حرف های مادربزرگم دلم را نلرزاند ،حس عجیبی بود از طرفی دل آرام و از سویی آشفتگی، اینکه عمو چه مسیر قشنگی را برای رسیدن به خدا انتخاب کرده و گذشته از آرمان بزرگش چه خوش سلیقه است و من مفتخر بودم به انتخاب زیبایش پس دلم آرام بود ولی از طرفی نگرانی حفظ رسالت شهید،

دلم را برآشفت که چگونه از این هوای سرد و طوفانی روزگار گذر کنم ..
و من..هانیا
نه دستانت را لمس کردم ،نه نگاهت و نه بودنت را، ولی نبودنت راهیچگاه باور ندارم، گرمای نگاهت از افقی دور، از دنیایی بزرگتر از دنیای من، همچون تلؤلو ستاره ای در میان ستارگان هستی می درخشد.

مگر میشود تو شاهد زیباترین لحظه وصال حق باشی و تمنای دل من، برای شناختن و درک مسیر خوبیها را، شاهد نباشی و در همین نزدیکی ها، هوای باورهایم را، نداشته باشی.

مهربانی هایت خوش قلبی تو، دلسوزی ،فداکاری و ایثار، نه فقط برای تبارت، که نهایت آن را در عملیات فتح المبین (لشگر 77خراسان) برای ارزشها و باورهایت چه زیبا به دل نشاندی و توای مهربانترین و زیباترین آیت خدا برای من ، ای عموی خوب من، زمانیکه که دربحرانی ترین وهله ی زندگیم ،دست نوازشت را ،حس کردم با خود پنداشتم که تلخی نبودنت میشود شیرین ترین غزل خداحافظی ،چرا که زنده نگه داشتن آرمان های تو و شهدای راه حق ،نابترین حس قراراست ،اینکه توهستی و تو زنده ای و من آن کودک دیروز و دختر امروز به پاس قرارهمیشگیم باتو

#چادرم رامحکمترخواهم گرفت تا باد آشفتگی های روزهای طوفانی وبی رحم

#حیا وعفتم را خدشه دار نکند تا بتوانم در روز موعود با دلی مطمئن ،امانت مادرم را به او برگردانم..پ.ن..ای شاهدان قشنگترین لحظه دیدار،

ای نابترین منتخبان وصال یار،

مادختران آفتاب سرقرارمان خواهیم ماند..

امضاء..
#hania_967105


دلم نوشت تابرسدبه دست عموی #شهیدم