موضوع: "قصه های تربیتی"

وفای به عهد

امام صادق علیه السلام فرمو دند:
ثَلاثَة لا عذرَ لاحدٍ فیها: اداءُ الامانةِ الی البِرِّ و الفاجرِ ، و الو فاءُ للبِرِّ و الفاجِر و بِرَّینِ کانا او فاجِرَینِ
سه چیز است که عذری برای کسی در ترک آن ها نیست:رد امانت به نیکو کار و بد کار ، وفای به عهد نسبت به نیکو کار و بدکار و نیکی به پدر و مادر نیکو کار باشند یا بد کار.
حجاج بن یوسف در زمان خلافت عبدالملک بن مروان ، والی عراق و ایران بود . او در قساوت قلب و سنگدلی ، در تاریخ، بی نظیر و یا کم نظیر است که با به حکومت رسیدن حجاج ، شورش های مردمی علیه او آغاز گردید.
ابو عبیده گوید:جمعی از مردم را که علیه حجاج شورش کرده بودند، دستگیر کرده ،به نزد او آوردند . حجاج دستور داد همه را گردن زدند و تنها یک نفر باقی ماند که وقت نماز فرا رسید، به «قتیبة بن مسلم» گفت: او را نگاهداری کن و فردا نزد من بیاور.
قتیبه گوید:من بیرون رفتم و آن مرد را با خود بردم.در بین راه گفت:حاضری کار خیری انجام دهی؟
گفتم چه کاری؟
گفت:امانت هایی از مردم نزد من وجود دارد و می دانم ارباب تو مرا خواهد کشت ، آیا می توانی مرا آزاد کنی تا با نزدیکانم وداع کنم و امانت های مردم را به آنها باز گردانم و درباره بدهکاریهای خود وصیت کنم و برگردم؟من خدا را گواه می گیرم که فردا صبح باز گردم.
قتیبه گوید : من از سخنان او تعجب کردم و به او خندیدم ،اما دوباره اصرار کرد و سوگند خورد تا اینکه به او گفتم برو. ناگهان به خود آمدم که چه بر سر خود آوردم
به خانه رفتم و تا صبح در هراس بودم و شب سختی را گذراندم.صبح در زدند وقتی باز کردم دیدم خود او است گفتم : باز گشتی؟
گفت:خدا را گواه خود قرار داده بودم .چگونه می توانستم باز نگردم؟
با یکدیگر به راه افتادییم تا به نزد حجاج رسیدیم.همین که چشمش به من افتاد گفت : اسیر دیروز کجاست؟
گفتم بیرون است.اورا حاضر کردمو ماجرا را تعریف کردم. حجاج چند مرتبه به او نگاه کرد و گفت اورا به تو بخشیدم.

احترام به پدر و مادر

 

یکی از ارادتمندان امام خمینی می گوید: یک بار که به محضر ایشان در جماران رسیدم . یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید و پدر سالخورده اش نیز همراه او بود.

وقتی خواست به حضور امام برسد خود جلوتر از پدر حرکت می کرد.پس از تشرف خدمت امام ، پدرش را معرفی کرد.امام نگاهی به آن مسئول کرد و فرمود: این آقا پدر شما هستند؟

عرض کرد:آری.

امام فرمود: پس چرا جلوی او راه افتادی و وارد شدی؟

امام کاظم علیه السلام فرمود:

«سال رجل رسول الله(ص) :ما حق الوالد علی ولده؟

قال : لا یسمیه باسمه،و لا یمشی بین یدیه ، و لا یجلس قبله و لا یستسب له.»

مردی از رسول خدا (ص) سوال کرد : حق پدر بر فرزند چیست؟

پیامبر(ص) فرمود: او را به اسم صدا نزند،جلوتر از او راه نرود ، قبل از او ننشیند و کاری که سبب بدگویی مردم به او شود انجام ندهد.

 

 

نمونه ی زیبای دستگیری

یکی از دوستان شهید آیة الله سعیدی می گوید:

ما در مسجد شهید سعیدی، صندوق خیریه و کمک به محرومان داشتیم که بعد از شهادت او،این صندوق به کارش ادامه داد. روزی برای بررسی وضع نیازمندی که توصیه شده بود رفتیم، مردی را دیدیم که روی یک تخت چوبی نشسته بود و پاهایش قطع شده بود! بعد از آنکه متوجه شد ما از مسجد موسی بن جعفر علیه السلام هستیم،گفت: شما مرحوم حاج آقای سعیدی را می شناختید؟

گفتم: بلی،از شاگردان ایشان بودم. شما از کجا با ایشان آشنا بودید؟

سرش را به دیوار زد و گریه کرد و شاه را لعن و نفرین کرد نمود، آنگاه گفت: من قبلا راننده ماشین مسافر بری بودم که در یکی از شهرها تصادف کردم و در اثر آن پاهایم قطع شد و خانه نشین شدم. این خانه را که می بینی حاج آقا سعیدی برای ما درست کرده و زندگی ما را ایشان اداره می کردند، ما با هم دوست بودیم، رفیق بودیم، می رفت برای ما نام و روغن می گرفت و می آورد او واقعا آقا بود.

امام صادق علیه السلام فرمودند:

مسلمانی برای مسلمانی حاجتی را برآورده نمی کند مگر اینکه خداوند تبارک و تعالی به او ندا می دهد: ثواب تو بر عهده من است و به کمتر از بهشت برای تو راضی نمی شوم.

مسجد بهلول

می گویند  مسجدی می ساختند ، بهلول سر رسید و پرسید : چه می کنید؟

گفتند : مسجد می سازیم . گفت : برای چه؟

پاسخ دادند برای خدا .

بهلول میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند ، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» و شبانه آن را  در بالای سر در مسجد نصب کرد . سازندگان مسجد روز بعد آمدند و آن را دیدند ، نارحت شدند ، بهلول را پیدا کرده به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی ؟! بهلول گفت مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم ؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام ، خدا که اشتباه نمی کند .

چه بسا کارهای بزرگی که از نظر ما بزرگ است و در نزد خدا پشیزی نمی ارزد . شاید بسیاری از بناهای عظیم از مساجد ، زیرتگاهها ، مدرسه ها،…. چنین سر نوشتی داشته باشد ؛ حسابش با خداست.

 

 

 

 

1 2