مرکز تخصصی فقه و اصول النفیسه اصفهان
رشته فقه و اصول
رشته فقه و اصول
دوشنبه 97/06/05
كسى كه به تو اميد بسته است نااميدش مگردان، وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهى گرفت. (بحارالانوار: 75/ 173)
?علی بن محمد، مشهور به امام هادی و امام علی النقی(۲۱۲-۲۵۴ق)، دهمین امام شیعیان، و فرزند امام جواد(ع)است. وی ۳۳ سال، از ۲۲۰ تا ۲۵۴ قمری، امامت شیعیان را به عهده داشت که همزمان با چند تن از خلفای عباسی از جمله متوکل بود. بیشتر سالهای امامت را در سامرا، تحت نظارت مستقیم حاکمان عباسی گذراند.
?از امام هادی(ع) احادیثی در امور اعتقادی، تفسیر، فقه واخلاق روایت شده است. بخشی از روایات نقلشده از وی، درباره مباحث کلامی از جمله تشبیه و تنزیه و جبر و اختیار است. زیارت جامعه کبیره و نیز زیارت غدیریه نیز از امام دهم شیعیان نقل شده است.
?علی بن محمد(ع) به واسطه جمع زیادی از وکلا که سازمان وکالت خوانده شده، با شیعیان ارتباط داشت. عبدالعظیم حسنی، عثمان بن سعید، ایوب بن نوح، حسن بن راشد وحسن بن علی ناصر، از اصحاب او به شمار آمدهاند.
?مزار امام هادی در سامرا که به دلیل دفن وی و فرزندش امام حسن عسکری، حرم عسکریین خوانده میشود، در سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۶ش طی حملات تروریستی تخریب شد.
ستاد عتبات عالیات ایران از سال ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۴ش آن را بازسازی کرده است.
? ولادت حضرت علیالنقی امام هادی علیهالسلام مبارک باد…..
جمعه 97/05/26
??یعقوب علیه السلام یک عمر از خدا خواست که یوسف را به او برگرداند ..
??هرگز از این دعا نا امید نشد و از خواسته اش توقف نکرد ، با اینکه صبور بود و ایمان داشت …
وحکمت اینجاست که او نبی خدا بود اما خداوند دعای او را زود جواب نداد …!!
??خداوند از یعقوب بی خبر نبود و میدانست که چشمانش در غم یوسف سفید گشت بلکه از یوسف ملکی ساخت و مقامش را در مصر بالا برد …
??صبر کن … اگر تمام دنیا اکنون علیه توست ،
باز صبر کن و دعا کن و از پرودگارت ناامید نشو که او تو را می بیند و دعایت را میشنود اما هر چیزی را در وقت خودش پاسخ میدهد و تو را به گونه ای می سازد که فکرش را هم نمیکنی ….
جمعه 97/05/26
?پدرم خيلی زيبا و مؤثر به ما تذکر میداد. دعوا کردنش هميشه غير مستقيم بود؛ يعنی اصلا دعوا نمی کرد و سرمان داد نمی کشيد.
وقتی کار اشتباهی می کرديم، صدايمان می کرد و ما را می برد توی اتاقش. می نشستيم کنار هم.
بابا سوره ی والعصر را می خواند. حالا من دل توی دلم نبود که من چی کار کردم!؟
?آن قدر زيبا و با ادب حرف می زد که به خودم قول می دادم ديگر اشتباهم را تکرار نکنم.
✍ فرزند شهيد سپهبد صيّاد شيرازی
✅امام علی علیه السلام:
بهترین چیزی که پدران برای فرزندان به ارث می گذارند، ادب است…
? غررالحکم، ص۳۹۳
پنجشنبه 97/05/18
حالا که دستهایم بسته است مینویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستادهام و ایستادهام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانوادهام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزادهای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمهگاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنهای و فرماندهام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمدهایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد».
آسمان اینجا شبیه هیچجا نیست حتی آسمان روستای دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیدهام یا آسمان بیابانهای سالهای خدمتم، اینجا بوی دود و خون میآید. کمکم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظههای آخر که حرامیان دورهام کردهاند میخواهم قصه بگویم و قصه که میگویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم میشود ولی خدا وعده داده که جای شهید را برای خانوادهاش پر میکند، اما حتماً قصهام را برای علی وقتی بزرگ شد بخوانید.
قصه کودکیام که با پدرم در روضههای مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت میکردم، قصه لرزش شانههای پدر و من که نمیدانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس میگفت و توصیه میکرد:
«پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچوقت تمامشدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود انشاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد».
دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه میگفت «تو را محسن نام گذاشتم بهیاد محسن سقطشده خانم حضرت زهرا(س)». مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچههای بزرگی بهرویم باز شد اما نمیدانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.
بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم…. نکند لحظهای شک کنی به رضایتت که من شفاعتکنندهات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا(س) سرم را بهدست بگیر و سرفراز باش چون اموهب.
مادر، یادت هست سالهای کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس میکردم گمشدهای دارم و اینقدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسهای تربیتیفرهنگی به همین نام بود.
همان سالها بود که مسیر زندگیام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من، خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتابخوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صدساله را بهسرعت پیمودم. سربازی و خدمت در مناطقی دورافتاده را انتخاب کردم و تو مادر، ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودی.
و ازدواج که آرزوی شما بود، با دختری که بهواسطه شهدا با او آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاکدامنش نصیبم کرده است، همنام حضرت زهرا(س) و از خانوادهای که بهشرط اینکه بهدلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند خوب و باایمانی باشم دختر مؤمن و پاکدامنشان را با مهریهای ساده بهعقدم درآوردند و من هم تنها خواستهام از ایشان مهیاکردن زندگی برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و با کمکِ هم، زندگی مهدوی(عج) را تشکیل دادیم، خانوادهای که در روزهای نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و دلتنگی غمی نداشته باشند، همین جا بود که احساس کردم یکی از راههای رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری را نصیبم کرد.
و همسرم و همسرم…، میدانم و میبینم دست حضرت زینب(س) که قلب آشوبت را آرام میکند، همسرم شفاعتی که همسر وهب از مولا اباعبدالله شرط اجازه میدان رفتن وهب گذاشت طلب تو. خاطرات مشترکمان دلبستگی نمیآورد برایم، بلکه مطمئنم میکند که محکمتر به قتلگاه قدم بگذارم چون تو استوارتر از همیشه علی عزیزمان را بزرگ خواهی کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت حجت بهاقتدای پدر سربازی کند.
حالا انگار سبکتر از همیشهام و خنجر روی بازویم نیست و شاید بوی خون است که میآید، بوی مجلس هیئت مؤسسه و شبهای قدر و یاد حاج حسین بهخیر که گفت مؤسسه خون میخواهد و این قطرهها که بر خنجر میغلطد….
چهارشنبه 97/05/17
1⃣ مالک و اشعث،هردو سرداران بزرگ سپاه علی بودند، اما وقتی مالک به خیمه معاویه رسید،اشعث شمشیرش را زیر گلوی علی گذاشت! سپاهیان، وحشت زده از جنگ با قرآنِ عمروعاص،مات و مبهوت تماشا می کردند و از ترس دینشان(!) می لرزیدند!
مقاومت علی و روشنگری هایش بی فایده بود و عربده های اشعث بر موعظه های او غالب شد!
مالک برگشت و «بی کسی علی»، جنگ برده را به شکستی تاریخی بدل کرد.
آن سوی معرکه،عمروعاص، به دین احمق ها می خندید!
راستی اگر در آن سپاه افسرده و حیران،به جای یک مالک، ده مالک اشتر وجود داشت،نمی توانستند مردم را متحد و متفق کرده،مسیر تاریخ را از کوچه ننگین حکمیت،به هلاکت معاویه تغییر دهند!؟
2⃣در تحمیل حکمیت و در اصل افول ستاره حکومت در سلسله امامت، سه عامل دخیل بود:
? الف:ترفند دشمن در ناامیدی سپاهیان مولا و ایجاد تردید و شکاف در آنها.
? ب:سکوت و خیانت خواص در بزنگاه تاریخی.
? ج:حماقت و وحشت بی مورد مردم.
3⃣تاریخ درست در همان مقطع است.
? مردم با مکر و تدبیر عمروعاص های تحت امر آمریکا ، دین و دنیای خود را از دست رفته می بینند.هرروز حلقه معیشت شان تنگ تر شده و بسیاری به همین خاطر ، تردید جدی دارند که اصلا در جبهه حق ایستاده اند یا نه؟!!
? اشعث های لانه کرده در مراکز مختلف حاکمیت،فرصت را مغتنم شمرده، از هر گوشه شمشیر کشیده اند و فشار می آورند تا از دَم خیمه معاویه برگردیم!
4⃣ حالا تنها و تنها حضور پر تعداد مالک ها. سرنوشت جنگ را تغییر می دهد.
حالا باید سرداران سپاه،ائمه جمعه، اعضا مجمع تشخیص، دانشجویان ، مردم عادی و حتی و حتی نمایندگان مجلس به این پرسش مهم پاسخ بدهند که اشعث هستند یا مالک؟!
آیا منتظر می مانند مکر عمروعاص های لانه کرده در دولت با حماقت و جُبنِ ابوموسی گونه آنها، انگشتر را از دست مولا به دست معاویه کند و بعد یک عمر دست به ریش بکشند و استغفار کنند!؟یا نه، مالک وار، جانشان را پروانه شمع وجود مولا می کنند!؟
? مالک بودن به شعار نیست،باید آبرو وسط گذاشت و کار کرد،کار روشنگرانه ،باید ترک عافیت گفت،فریاد زد،طومار نوشت،برای تک تک مطالبات مردم جان کند و عرق ریخت،باید پاشنه در دفاتر نمایندگان در هر شهر و دیاری بخاطر پیگیری های بی پایان ما از جا در بیاید، باید در هر دانشگاهی جلسه و تجمع و مناظره بر سر حفظ اصول انقلاب و مطالبه حقوق مردم صورت بگیرد،باید با «هر طریق ممکن» جلوی ازپا در آمدن دموکراتیک انقلاب را بگیریم ،حتی اگر متهم «به هر عنوانی» بشویم …
?خلاصه باید هرکاری را بکنیم که اگر عمار و مالک بودند می کردند و گرنه اشعثیم!
چهارشنبه 97/05/17
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یکی گفت : بلند بگو
گفتم : یک کلمه سه حرفیه _
ازهمه چیز برتر است؟
داداش گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
داداشم پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: عزیزم اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت:
مادرجان، “عمر” است.
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
ديگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت: ” خدا ”
چهارشنبه 97/05/17
معتب گفت: در مدینه گرانى شده بود حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: چقدر خوراکى داریم؟
عرض کردم: چندین ماه ما را کفایت می کند.
فرمود: به بازار ببر و بفروش.
عرض کردم: آقا در شهر خوراکى نیست. فرمود: بفروش.
وقتى فروختم؛ فرمود: حالا مثل مردم، روز به روز خریدارى کن.
سپس فرمود: خوراک خانواده ام را نصف جو و نصف گندم قرار بده. خدا می داند من می توانم که تمام خوراک آنها را گندم کنم ولى میل دارم خداوند ببیند صرفه جوئى و اندازه در خرج بکار برده ام.
«أُحِبُّ أَنْ یَرَانِیَ اللَّهُ قَدْ أَحْسَنْتُ تَقْدِیرَ الْمَعِیشَة»
کافی ، ج 5 ص 166