موضوع: "داستان"

شرح جدول

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی

یکی گفت : بلند بگو

گفتم : یک کلمه سه حرفیه _
ازهمه چیز برتر است؟

داداش گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم

داداشم پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: عزیزم اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال

گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت:
مادرجان، “عمر” است.

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

ديگری خندید و گفت: وام

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت: ” خدا ”

رفتار امام صادق علیه السلام در هنگام گرانی

معتب گفت: در مدینه گرانى شده بود حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: چقدر خوراکى داریم؟
عرض کردم: چندین ماه ما را کفایت می کند.

فرمود: به بازار ببر و بفروش.

عرض کردم: آقا در شهر خوراکى نیست. فرمود: بفروش.

وقتى فروختم؛ فرمود: حالا مثل مردم، روز به روز خریدارى کن.

سپس فرمود: خوراک خانواده ام را نصف جو و نصف گندم قرار بده. خدا می داند من می توانم که تمام خوراک آنها را گندم کنم ولى میل دارم خداوند ببیند صرفه جوئى و اندازه در خرج بکار برده ام.

«أُحِبُّ أَنْ یَرَانِیَ اللَّهُ قَدْ أَحْسَنْتُ تَقْدِیرَ الْمَعِیشَة»

کافی ، ج 5 ص 166

#آرزوی ماهی داشتن....

مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود
و گروهی از ماهی‌گیران را تماشا می کرد،
در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود.
با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم.
آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.
یکی از ماهی‌گیران پاسخ داد:
اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم.
-:این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.
مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت.
در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود،
ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند.
طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد.
مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو
اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه
بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیال‌بافی تلف نکن.
قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند،
زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند

پیشنهاد یکی از شیاطین به حاج ملا آقا جان زنجانی

مرحوم حاج ملّا آقا جان می گوید :” من یک روز متوسل به حضرت علی اکبر ع - فرزند بزرگ حضرت سید الشهدا ع - شده بودم و از آن بزرگوار حاجت می خواستم. قلبم مملو از محبت او بود.

نا گهان دیدم از گوشه اتاق ، مثل آنکه فرش می سوزد ، دودی بلند شد و این دود ، در گوشه اطاق به مقدار حجم یک انسان متراکم گردید. کم کم بالای آن دود ، سری شبیه به سر یک انسان متشکّل شد. من متوجه شدم که او یکی از شیاطین است و با من کاری دارد. ناگهان با صدایی شبیه به صدای آهنی که بر آهنی بکشند و بسیار ناراحت کننده بود ، به من گفت :

” من یکی از بزرگان جن هستم. می دانم نمی توانی محبت حضرت علی اکبر ع را از قلبت خارج کنی ولی اگر به زبان هم بگویی من او را دوست نمی دارم ، من در خدمت تو قرار می گیرم.”

من گفتم ” تو که با این اندیشه ،مسلمان نیستی و جزو شیاطین هستی و نمی توانی در امور معنوی به من کمک کنی و در امور مادی هم اگر اختیار تمام کره زمین را به من بدهی من یک چنین جمله ای را نمی گویم “

او فریادی که دل مرا از جا کند و حالت ضعف به من دست داد کشید و ناپدید شد.

شوخ طبغی.....

شوخ طبغی.....

رسول خدا (ص)چون شمع روشنی بخش در جمع یارانش نشسته بود وبا بیانی شیوا ودلنشین برای آنان از بهشت سخن میگفت :مردی از اهل بهشت برای کشاورزی وزراعت از خدا اجازه می خواهد
خداوند می فرماید :"ایا انچه می خواهی نداری ؟”

مرد بهشتی می گوید “چرا ولی دوست دارم زراعت کنم “
خداوند هم می فرماید:” پس بذر بپاش “
مرد بهشتی بذر می پاشد و در کمتر از چشم بر هم زدنی دانه ها می رویند وبالا می ایند ودر حالی که به اندازه کوه ها بزرگ شده اند هنگام برداشت انها فرا می رسد
خداوند به ان مرد بهشتی می فرماید:"ای پسر ادم دست بردار که هیچ چیز تو را سیر نخواهد کرد (وارزوهای تو پایان نخواهد یافت)”

عرب بیابان نشینی که در کنار پیامبر نشسته بود با شنیدن این ماجرا گفت :"به خدا قسم ان مرد بهشتی یا از قبیله قریش (قبیله پیامبر)بوده یا از انصار مدینه که اهل زراعت اند والا ما بیابان نشین ها که اهل زراعت نیستیم”

سخن خنده دار وشوخی مرد بیابان نشین باعث خنده پیامبر ویارانش شد.

امتحان شیعه درزمان غیبت:

بیان امام علی (علیه السلام) درمورد امتحان شیعه درزمان غیبت:
شیخ طوسی در کتاب “الغیبه” روایت میکند که علی (علیه السلام) فرمود: 
مادام که قائم ازشما پنهان باشد جاهلان میگویند: خدا را به آل محمد حاجتی نیست. ای جماعت شیعه! هرآینه امتحان خواهید شد مانند حرکت سورمه در چشم زیرا صاحب سورمه میداند چه وقت سورمه به چشم وارد شده ولی نمیداند چه وقت زایل میشود. پس هست در میان شما کسی که صبح درجاده ی شریعت است ودرحالی  به شب میرسد که ازشریعت ما بیرون رفته وهمچنین است کسی که شب در شریعت ماست و روز میکند در حالی که گویی هیچ گاه به شریعت ما نبوده است.
شما همانند زنبور عسل باشید در میان مرغان. مرغان زنبور عسل را ضعیف میشمرند ونمیدانند که در وجود او چه برکتی است.
شما (شیعیان) ظهور صاحب امر را نخواهید دید مگر زمانی که بعضی از شما به روی بعضی دیگر تف بیندازد وبعضی ازشما بعضی دیگر را دروغگو و کذاب بخواند.
سپس فرمود: از شیعیان من باقی نماند مگر به قدر سورمه ای در چشم و نمکی درطعام…

#خدايا مرا در كوره رنجت قرار ده، اما كنار نگذار!

آهنگري بود كه با وجود رنج هاي متعدد و بيماري اش عميقاً به خدا عشق مي ورزيد. روزي يكي از دوستانش كه اعتقادي به خدا نداشت، از او پرسيد: «تو چگونه مي تواني خدايي را كه رنج و بيماري نصيب مي كند، دوست داشته باشي؟»

 آهنگر سر به زير آورد و گفت: «وقتي كه مي خواهم وسيله اي آهني بسازم، يك تكه آهن را در كوره قرار مي دهم. سپس آن را روي سندان مي گذارم و مي كوبم تا به شكل دلخواهم در آيد. اگر به صورت دلخواهم در آمد، مي دانم كه وسيله مفيدي خواهد بود، اگر نه آن را كنار مي گذارم.

همين موضوع باعث شده است كه هميشه به درگاه خداوند دعا كنم كه:

              «خدايا! مرا در كوره هاي رنجت قرار ده، اما كنار نگذار!»

#گلايه

پسري از همه چيز گلايه مي كرد. مادر بزرگش پرسيد: كيك دوست داري؟

پسر: البته  كه دوست دارم. روغن چطور؟نه. و تخم مرغ؟ نه. آرد چي؟ جوش شيرين چطور؟

پسر: نه مادربزرگ، حالم از همه شون به هم ميخورد.

مادربزرگ: بله، همه اين چيزها به تنهايي بد بنظر مي رسند اما وقتي بدرستي باهم مخلوط شوند، يك كيك خوشمزه درست مي شود.

خيلي از اوقات ما از سختي ها ناراحت مي شويم، اما او مي داند كه وقتي همه اين سختي ها را به درستي در كنار هم قرار دهد، نتيجه هميشه خوب است.

ما بايد تنها به او اعتماد كنيم.

1 2