گوشه ای از فضایل امام حسین (ع)


1 - پيامبر صلّى اﷲ عليه و آله و سلم فرموده است كه : من پدر اوﻻد فاطمه ام .
 
 ٢ - حذيفه مى گويد : روزى حضرت رسول صلّى اﷲ عليه و آله و سلم را ديدم كه دست امام حسين عليه السﻼم را گرفته بود مى فرمود : اى مردم اين حسين بن على است ، او را بشناسيد ! به آن خدايى كه جانم به دست قدرت اوست سوگند ياد مى كنم كه او در بهشت است و دوستان او در بهشتند و دوستان دوستان او در بهشتند.
  ٣ - حسن و حسين دو گل بوستان حضرت رسول صلّى اﷲ عليه و آله و سلم هستند .

 ٤ - جبرئيل سيب و به و انار بهشتى براى حضرت امام حسن و امام حسين عليه السﻼم فرود آورد و به آنها داد.

 ٥ - پروردگار به امام حسين عليه السﻼم جامه اى هديه داد كه پودش از پرهاى بال جبرئيل بود.
 
 ٦ - سلمان فارسى رحمة اﷲ مى فرمايد :
روزى حضرت امام حسين عليه السﻼم را ديد م كه در دامن جد خود حضرت رسول صلّى اﷲ عليه و آله و سلم نشسته بود و او را مى بوسيد و مى فرمود : تويى سيد و بزرگوار و پسر سيد و بزرگوار و پدر سادات و بزرگواران ، تويى امام ، پسر امام ، پدر امامان و پيشوايان ، تويى حجت خدا، پسر حجت خدا، پدر حجت هاى خداوند، نه حجت از صلب تو به وجود خواهد آمد كه حجت نهم قائم عليه السﻼم خواهد بود

٧ - حضرت رسول صلّى اﷲ عليه و آله و سلم فرمود : هر كه مى خواهد به محبوبترين اهل زمين نزد آسمانيان نگاه كند پس به حسين بنگرد.


٨ - شيخ طوسى به سند صحيح روايت كرده كه حضرت امام حسين عليه السﻼم دير به سخن آمد . روزى حضرت رسول آن حضرت را به مسجد آورد و در پهلوى خود نگه داشت و تكبير نماز گفت ، امام حسين خواست كه همراهى كند اما تكبير را درست نگفت ، حضرت به خاطر او بار ديگر گفت ، تا آنكه بار هفتم درست گفت ؛ از اين رو هفت تكبير در اول نماز سنت شد .


٩ - اهل بيت انتخاب ميوه بهشتى را به امام حسين عليه السﻼم واگذار كردند و گفتند : آنچه تو بخواهى ما به آن راضى هستيم و اين رويداد زمانى بود كه اهل بيت در خانه اميرالمؤ منين عليه السﻼم جمع بودند و جبرئيل نازل شد و گفت : اى محمد ! خداوند بلندمرتبه تو را سﻼم مى رساند و مى فرمايد كه : به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السﻼم بگو كه از ميوه هاى بهشتى چه مى خواهند ؟

١٠ - روزى حضرت امام حسين عليه السﻼم جمعى از مستمندان را ديد كه عباى خود گسترده و نشسته بودند و نان خشكى در پيش داشتند، چون به ايشان رسيد آن حضرت را دعوت كردند، امام از اسب فرود آمد و فرمود : خدا متكبران را دوست نمى دارد و نزد ايشان نشست و با ايشان غذا خورد.
11- وقتى كه آن حضرت در صحراى كربﻼ شهيد شد، پينه هايى بر پشت مبارك آن حضرت ديدند، علت آن را از حضرت امام زين العابدين عليه السﻼم پرسيدند، حضرت فرمود : از بس كه بار بر پشت مى كشيد و شب ها به خانه هاى بيوه زنان و يتيمان و مستمندان مى برد، پشت مباركش پينه بسته بود.

اخبار مدرسه

امروز دوشنبه 22/8/1391 جلسه فرهنگی این مدرسه با حضور استاد صالحی پیرامون حکمت 82 نهج البلاغه برگزار و در پایان جلسه به 4 نفر از برگزیدگان مسابقه ی کتابخوانی هفته قبل جوایزی اهدا گردید.
استاد صالحی در این جلسه با توجه به کلام مولا امیرالمؤمنین (ع) بیان داشتند که: انسان باید به جایی برسد که فقط و فقط از گناهانش بترسد و باید توجه داشته باشد که هر گناهی عقوبت مخصوص به خود را دارد که این موضوع را از دعای کمیل که به 5 مورد اشاره دارد و از دعاهای دیگر و آیات قرآن می تواند استخراج کرد آیات 38 تا 40 سوره عنکبوت به این موضوع اشاره دارد عقوبت گناهان یا به صورت ظاهر و آشکار است سوره عنکوبت آیه 40 و یا به صورت غیر آشکار سوره توبه آیه 46 این عقوبت پنهان بدتر از عقوبت آشکار است زیرا انسان خودش را محفوظ می داند غافل از اینکه ممکن است عقوبتش را در سالهای آینده ببیند، به همین دلیل است که سفارش شده انسان باید دائم استغفار نماید.
اگر حضرت علی (ع) موقع شهادت فرمودند فزت و رب الکعبه به دلیل همین ترس دوری از گناه است.
در حالی که خلیفه اول موقع مرگ می گوید ای کاش در زندگی ام از 3 کار دوری کرده بودم.
برای نمونه: گناه و عقوبت اینکه انسانی که از فرصتهای خود درست استفاده نمی کند مثل طلاب که برای درس خواندن کم تلاش می کنند در نهایت به جایی می رسند که موقعیت و مدرک دارند ولی علم ندارند و این باعث می شود نتوانند جواب گوی سؤالات دیگران باشند و ممکن است موجب آبرو ریزی آنها شود.

لطیفه های اسلامی

کوزه و کاسه ی بخیل
بخیلی نزد کوزه گری رفت و از او خواست کاسه ای و کوزه ای بسازد. کوزه گر گفت: چه چیزی روی آن دو حک کنم؟
بخیل گفت: و اما بر روی کوزه حک کن: «فمن شرب منه فلیس منی؛ هر که از آن بیاشامد، از من نیست.» و بر روی کاسه نیز بنویس: «و من لم یطعمه فانه منی؛ هر که از آن نخورد او از من است.»

 

احترام به بزرگتر ها


بحث علمی مشترکی بین آیت الله صدر و آیت الله زنجانی بوده است که امام خمینی نیز در آن شرکت می جویند .در بین رد و بدل سخنان علمی مباحثه بین امام و آیت الله زنجانی به تندی می گراید.
امام خمینی می فرمایند:من به خاطر سن زیاد و عظمت مرحوم زنجانی دست او را بوسیدم.

لطیفه های اسلامی

یک پند حیاتی

بخیلی فرزند خود را پند می داد که درهمِ نقره بال دارد؛ اگر آن را رها کنی، می پرد و دینارِ طلا هم 

دارد؛ اگر خرج کنی، می میرد.


زیان دندان
بخیلی را دیدند که در بازار اره اش را می فروشد.
علتش را پرسیدند.
گفت: هر چیز که دندان دارد، نگاه داشتن آن در خانه زیان دارد.

ترسیم زیبای حلم


روزی در اصفهان شیخ جعفر کاشف الغطا که از علمای بزرگ اسلام بود پولی را در بین فقرا تقسیم کرد و پس از پایان کار به نماز ایستاد .
یکی از سادات فقیر خبردار شد که شیخ جعفر پولی رادر بین دو نماز گفت:مال جدم را به من بده.
شیخ فرمود دیر آمدی و دیگر چیزی باقی نمانده است که به تو بدهم .
سید خشمگین شد و آب دهان خود را بر محاسن مبارک شیخ انداخت .
شیخ جعفر از محراب برخاست و دامن خود را گرفت و در بین صفوف نمازگزاران حرکت کرد و فرمود : هر که به شیخ علاقه دارد کمک کند .مردم هم دامن شیخ را پر از پول کردند. شیخ پول ها را به سید داد و بعد از آن به نماز عصر ایستاد.

آزادگی


عثمان کیسه پولی را به یکی از غلامانش داد تا به ابوذر دهد و گفت :اگر ابوذر این هدیه را بپذیرد تو را آزاد خواهم کرد .
بنده ی عثمان کیسه پول را نزد ابوذر آورد ، اما هر چه اصرار کرد او نپذیرفت . گفت ای ابوذر !اگر این کیسه پول را بپذیری من از بندگی آزاد خواهم شد.
ابوذر گفت : بله تو آزاد می شود اما من بنده می شوم.
امام علی (ع) فرمود:
کَم من اِنسان ٍ اِستَعبَدَهُ احسانٌ
چه انسانهایی که احسان،آن ها را به بندگی کشیده است.

لطیفه های اسلامی

کفن کهنه
ساده دلی نزدیک به مرگ بود، گفت: بگردید ببینید کفن کهنه پیدا می کنید؟
گفتند: برای چه؟
گفت: برای آن که پس از مرگ مرا در آن بپییچند و در گور بگذارند.
گفتند: به چه دلیل؟
گفت: وقتی نکیر و منکر بیایند و کفن کهنه را ببینند، گمان می کنند که این مرده قدیمی است و دیگر سؤال و جواب نمی کنند.


سخت گیری بر خدا
مردی صحرا نشین دعا می کرد و می گفت: خدایا تنها مرا ببخش!
به او گفتند: مغفرت خداوند بسیار گسترده است، اگر در دعا عمومیت بدهی تا دیگران را هم شامل شود، بهتر است.
او گفت: می خواستم بر پروردگارم سخت نگیرم.


چاه واژگون
مردی صحرا نشین مناری دید و از درازی آن تعجب نمود، پرسید: این چیست؟
گفتند: این چاهی است که کثیف شده بود، پس آن را بالا کشیدند و شستند، حالا گذاشته اند تا خشک شود و سپس آن را برگردانند!