موضوع: "دست نوشته های طلاب"

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
ای کاش ز زوار خراسان تو بودم

#سريال-پايتخت

دختر بچه بعد از دیدن سریال پایتخت:

دختر:بابایی داعش دختر بچه هارو میدزده؟
بابا:اره بابایی اونا خیلی آدمای بدی هستن خیلی…


دختر:بابا برا همین تو و مامان به من نگا میکردین گریه میکردین موقع فیلم دیدن؟

بابا:?آره دخترم.ولی ما نمیزاریم کسی تورو بدزده

دختر:بابا اگه یوقت تو نبودی چی؟مگه نگفتی حضرت رقیه هم وقتی باباش نبود آدم بدا بردنشون؟؟؟

پدر:دخترم?اونا عموشون حضرت ابولفضل رو نداشتند. اما تو آروم بخواب که عموهایی مثل حضرت ابولفضل داری بهشون میگن مدافع حرم…

 

دلنوشته های یک طلبه

#خوشحال_باشم_یاناراحت...

به پایانه کاظمین رسیده بودیم، منتظر ماشین سامرا بودیم، اما هیچ وسیله ای برای سامرا نبود.
راننده تاکسی به شوهرم گفت:سید الان مقاومه بین داعش و حشدالشعبی.

همون موقع درگیری بود اما به هر حال با یک ماشین رفتیم.
نزدیک سامرا مراقبت ها بسیار شدید شده بود. وقتی رسیدیم هنوز دود باروت توی هوا حس میشد.

سربازهای عراقی با عجله اضطراب زیاد ما رو به داخل حرم فرستادند.
اون شب به طرز عجیبی غربت اهل بیت علیهم السلام رو احساس کردم.

الا‌ن بعداز گذشت قرنها هنوز امامان عزیزم در حصر پلیدترین انسانها گرفتار هستند.
انگار تاریخ تکرار میشه و غربت عسکریین علیهماالسلام پایانی نداره.

همش به یاد سربازهایی بودم که قبل از اومدن ما شهید شده بودند.
اما وقتی وارد حرم شدم انگار همه غصه های دنیا از یادم رفت.
بعد از نماز مغرب طولی نکشید که حرم کاملا خالی شد.
همه به سرداب یعنی همون منزل امام هادی علیه السلام برای استراحت رفته بودند.
اون شب رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ،من بودم و ضریح عسکریین علیهماالسلام.

مونده بودم خوشحال باشم یا ناراحت؟ خوشحال به خاطر اینکه یه دل سیر عزیزانم رو زیارت میکنم و ناراحت از غریبی اونها و خالی بودن حرمشون.

به امید روزی که نور چشم اهل بیت علیهم السلام ظهور کنند و این غم ها و غربت های شیعه برای همیشه به عزت و سرافرازی تبدیل بشه.

#دلنوشته طلاب

قشنگترین پست در فضای مجازی....

سلام خــــــــــــــــــــــــــــــدا…
ممنون که تو تمام این مدتی که قوانینت را زیر پا گذاشتیم باز هم مارا از گروهت Delete نکردی….!

ببخشید که پستایی که برامون نازل کردی را اصلا نخوندیم …
ببخشید که هر شب تا نزدیکای صبح با همه چت کردیم وقتی نوبت چت کردن با تو شد خواب موندیم …
ببخشید که پایه ی لایک همه شدیم الا تو …

اصــــــــــلا میام تو pv ….

خدا جوووون ؟ هستی ؟

باهام قهری ؟

آه … پس چرا Read نمیشه

نکنه سرت شلوغه ؟!؟

مثل اون شبایی که من سرم گرم دیگران بود
چقدر بهم پیام دادی

تلنگر زدی محل نذاشتم

نکنه بلاکم :(((

چندلحظه بعد خدا:دیدی دوباره برگشتی پیش خودم؟!؟
بیا بغلم بنده من…

عاشقتم خدا….

دلم نوشت تا برسد به دست عموی #شهیدم

#بسم_الله

آرام بغضش راشکست گریه کرد ،گفت وقتی جنازه اش راآوردند نتوانستم نعمتم رابشناسم خمپاره تمام صورتش رابرده بود
بادقت گفته هایش راتصور میکردم، نگاهش لحظه ای مکث داشت، اشک اجازه صحبت به اونمی داد، میان جملاتش گهگاهی خدارامیخواند، خواندنی که حکایت ازدلتنگیهایش میکرد و میگفت دنیا در برابر چشمهایم تیره شد زمانیکه فقط نعمتم را از جوراب های مجید برادرش که به پاداشت، شناختم.

آره پسرمن بود..
پسری که حتی باور نداشتنش در کودکی به خاطر تب و بیماری سختش ، مرا از خود بیخود میکرد، حالا چه آراااام خوابیده ?

و این لحظه چه مادرانه، با خود زیر لب، لالایی زمزمه میکرد: مادر به فدای صورت ماهت، جگر گوشه ی من،..

مگرخون پسرمن رنگین تر از خون سالار شهیدان و عزیزانش هست، یاسیدالشهدا پسرم به فدای تو و علی اکبر تو..

نمیدونم چی شد، بی اراده ازخود ?
تا به آن زمان انقدر حرف های مادربزرگم دلم را نلرزاند ،حس عجیبی بود از طرفی دل آرام و از سویی آشفتگی، اینکه عمو چه مسیر قشنگی را برای رسیدن به خدا انتخاب کرده و گذشته از آرمان بزرگش چه خوش سلیقه است و من مفتخر بودم به انتخاب زیبایش پس دلم آرام بود ولی از طرفی نگرانی حفظ رسالت شهید،

دلم را برآشفت که چگونه از این هوای سرد و طوفانی روزگار گذر کنم ..
و من..هانیا
نه دستانت را لمس کردم ،نه نگاهت و نه بودنت را، ولی نبودنت راهیچگاه باور ندارم، گرمای نگاهت از افقی دور، از دنیایی بزرگتر از دنیای من، همچون تلؤلو ستاره ای در میان ستارگان هستی می درخشد.

مگر میشود تو شاهد زیباترین لحظه وصال حق باشی و تمنای دل من، برای شناختن و درک مسیر خوبیها را، شاهد نباشی و در همین نزدیکی ها، هوای باورهایم را، نداشته باشی.

مهربانی هایت خوش قلبی تو، دلسوزی ،فداکاری و ایثار، نه فقط برای تبارت، که نهایت آن را در عملیات فتح المبین (لشگر 77خراسان) برای ارزشها و باورهایت چه زیبا به دل نشاندی و توای مهربانترین و زیباترین آیت خدا برای من ، ای عموی خوب من، زمانیکه که دربحرانی ترین وهله ی زندگیم ،دست نوازشت را ،حس کردم با خود پنداشتم که تلخی نبودنت میشود شیرین ترین غزل خداحافظی ،چرا که زنده نگه داشتن آرمان های تو و شهدای راه حق ،نابترین حس قراراست ،اینکه توهستی و تو زنده ای و من آن کودک دیروز و دختر امروز به پاس قرارهمیشگیم باتو

#چادرم رامحکمترخواهم گرفت تا باد آشفتگی های روزهای طوفانی وبی رحم

#حیا وعفتم را خدشه دار نکند تا بتوانم در روز موعود با دلی مطمئن ،امانت مادرم را به او برگردانم..پ.ن..ای شاهدان قشنگترین لحظه دیدار،

ای نابترین منتخبان وصال یار،

مادختران آفتاب سرقرارمان خواهیم ماند..

امضاء..
#hania_967105


دلم نوشت تابرسدبه دست عموی #شهیدم

دلنوشته ای برای برادر شهیدم

‍ بسم رب الشهدا

به نظر میرسد شباهت شهدا بهم

قشنگ ترین شباهت دنیا باشد …

آقا روح الله،

خودت همیشه در جست و جوی خاطرات شهدای دفاع مقدس بودی…

انگار دلت بدجور به آنها گره خورده بود؛

روی زمین بودی اما دلت به هوای شهدا آسمانی شده بود.

به آرزویت رسیدی وسر انجام در آسمان همسایه آنها شدی!

حالا اگر کسی بخواهد گوشه دلی به شما گره بزند…

یا اگر بخواهد خاطرات شما را جست و جو کند،

آنرا درلابلای خاطرات شهدای دفاع مقدس پیدا میکند…!!

راه و رسم شهدا یکیست؛

فرقی نمیکند،"سی” سال پیش شهید شده باشدیا” سه “سال پیش

فرقی نمیکنددر” #دفاع_مقدس” شهید شده باشد یا در “دفاع از حرم”

فرقی نمیکنددرکربلای شلمچه شهید شده باشد یا در #جرف_الصخر نزدیک #کربلا…

شهدا بهم شبیه اند،

همه قدم در راهی میگذارند که به آسمان ختم میشود !

“آری شباهت شهدا بهم قشنگترین شباهت دنیاست!

حتی اگر سالها بینشان فاصله باشد!”

#دلنوشته ای برای

#شهید_روح_الله_مهرابی

? @shahid_rohallah_mehrabi